که بگزارد این خواب شاه جهان
|
|
نهفته بر آرد ز بند نهان
|
یکی بدره آگنده او را دهند
|
|
سپاسی به شاه جهان برنهند
|
به هر سو بشد موبدی کاردان
|
|
سواری هشیوار بسیار دان
|
یکی از ردان نامش آزادسرو
|
|
ز درگاه کسری بیامد به مرو
|
بیامد همه گرد مرو او بجست
|
|
یکی موبدی دید بازند و است
|
همی کودکان را بیاموخت زند
|
|
به تندی و خشم و ببانگ بلند
|
یکی کودکی مهتر ایدر برش
|
|
پژوهنده زند وا ستا سرش
|
همیخواندندیش بوزرجمهر
|
|
نهاده بران دفتر از مهر چهر
|
عنانرا بپیچید موبد ز راه
|
|
بیامد بپرسید زو خواب شاه
|
نویسنده گفت این نه کارمنست
|
|
زهر دانشی زند یارمنست
|
ز موبد چو بشنید بوزرجمهر
|
|
بدو داد گوش و بر افروخت چهر
|
باستاد گفت این شکارمنست
|
|
گزاریدن خواب کارمنست
|
یکی بانگ برزد برو مرد است
|
|
که تو دفتر خویش کردی درست
|
فرستاده گفت ای خردمند مرد
|
|
مگر داند او گرد دانا مگرد
|
غمی شد ز بوزرجمهر اوستاد
|
|
بگوی آنچ داری بدو گفت یاد
|
نگویم من این گفت جز پیش شاه
|
|
بدانگه که بنشاندم پیش گاه
|
بدادش فرستاده اسب و درم
|
|
دگر هرچ بایستش از بیش و کم
|
برفتند هر دو برابر ز مرو
|
|
خرامان چو زیر گل اندر تذرو
|
چنان هم گرازان و گویان ز شاه
|
|
ز فرمان وز فر وز تاج و گاه
|
رسیدند جایی کجا آب بود
|
|
چو هنگامه خوردن و خواب بود
|