جهانی پر آشوب گردد کنون
|
|
بیارند هر سو به بد رهنمون
|
جهاندار بیدار کسری بمرد
|
|
زمان و زمین دیگری را سپرد
|
ز مرگ پدر شاد شد نوشزاد
|
|
که هرگز ورا نام نوشین مباد
|
برین داستان زد یکی مرد پیر
|
|
که گر شادی از مرگ هرگز ممیر
|
پسر کو ز راه پدر بگذرد
|
|
ستمکاره خوانیمش ار بیخرد
|
اگر بیخ حنظل بود تر و خشک
|
|
نشاید که بار آورد شاخ مشک
|
چرا گشت باید همی زان سرشت
|
|
که پالیزبانش ز اول بکشت
|
اگر میل یابد همی سوی خاک
|
|
ببرد ز خورشید وز باد و خاک
|
نه زو بار باید که یابد نه برگ
|
|
ز خاکش بود زندگانی و مرگ
|
یکی داستان کردم از نوشزاد
|
|
نگه کن مگر سر نپیچی ز داد
|
اگر چرخ را کوش صدری بدی
|
|
همانا که صدریش کسری بدی
|
پسر سر چرا پیچد از راه اوی
|
|
نشست که جوید ابر گاه اوی
|
ز من بشنو این داستان سر به سر
|
|
بگویم تو را ای پسر در بدر
|
چو گفتار دهقان بیاراستم
|
|
بدین خویشتن را نشان خواستم
|
که ماند ز من یادگاری چنین
|
|
بدان آفرین کو کند آفرین
|
پس از مرگ بر من که گویندهام
|
|
بدین نام جاوید جویندهام
|