کنون من به دستوری شهریار
|
|
بسیجم برین گونه بر کارزار
|
کزین کینه و خون پیروز شاه
|
|
بنالد ز چرخ روان هور و ماه
|
فرستاده زین روی برداشت پای
|
|
وزان سوی گریان بشد باز جای
|
بیاراست لشکر چو پر تذرو
|
|
بیامد ز زاولستان سوی مرو
|
یکی مرد بگزید بیداردل
|
|
که آهسته دارد به گفتار دل
|
نویسندهی نامه را گفت خیز
|
|
که آمد سر خامه را رستخیز
|
یکی نامه بنویس زی خوشنواز
|
|
که ای بیخرد روبه دیوساز
|
گنهکار کردی به یزدان تنت
|
|
شود مویه گر بر تو پیراهنت
|
به شاه آنک تو کردی ای بیوفا
|
|
ببینی کنون زور تیغ جفا
|
به کشتی شهنشاه را بیگناه
|
|
نبیره جهاندار بهرام شاه
|
یکی کین نو ساختی در جهان
|
|
که آن کینه هرگز نگردد نهان
|
چرا پیش او چون یکی چابلوس
|
|
نرفتی چو برخاست آوای کوس
|
نیای تو زین خاندان زنده بود
|
|
پدر پیش بهرام پاینده بود
|
من اینک به مرو آمدم کینهخواه
|
|
نماند به هیتالیان تاج و گاه
|
اسیران و آن خواسته هرچ هست
|
|
که از رزمگاه آمدستت بدست
|
همه بازخواهم به شمشیر کین
|
|
بخ مرو آورم خاک توران زمین
|
نمانم جهان را بفرزند تو
|
|
نه بر دوده و خویش و پیوند تو
|
بفرمان یزدان ببرم سرت
|
|
ز خون همچو دریا کنم کشورت
|
نه کین باشد این چند گویم دراز
|
|
که از کین پیروز با خوشنواز
|
شود زیر خاک پی من تباه
|
|
به یزدان روانش بود دادخواه
|