نویسنده بر خواند و پاسخ نوشت
|
|
به پالیز کین بر درختی بکشت
|
سر نامه گفت آنچ گفتی رسید
|
|
دو چشم تو جز کشور چین ندید
|
به عنوان بر از پادشاه جهان
|
|
نوشتی سرافراز و تاج مهان
|
جز آن بد که گفتی سراسر سخن
|
|
بزرگی نو را نخواهم کهن
|
شهنشاه بهرام گورست و بس
|
|
چنو در زمانه ندانیم کس
|
به مردی و دانش به فر و نژاد
|
|
چنو پادشا کس ندارد به یاد
|
جهاندار پیروزگر خواندش
|
|
ز شاهان سرافرازتر خواندش
|
دگر آنک گفتی که من کردهام
|
|
به هندوستان رنجها بردهام
|
همان اختر شاه بهرام بود
|
|
که با فر و اورند و بانام بود
|
هنر نیز ز ایرانیانست و بس
|
|
ندارند کرگ ژیان را به کس
|
همه یکدلانند و یزدانشناس
|
|
به نیکی ندارند ز اختر سپاس
|
دگر آنک دختر به من داد شاه
|
|
به مردی گرفتم چنین پیشگاه
|
یکی پادشا بود شنگل بزرگ
|
|
به مردی همی راند از میش گرگ
|
چو با من سزا دید پیوند خویش
|
|
به من داد شایسته فرزند خویش
|
دگر آنک گفتی که خیز ایدر آی
|
|
به نیکی بباشم ترا رهنمای
|
مرا شاه ایران فرستد به هند
|
|
به چین آیم از بهر چینی پرند
|
نباشد ز من بنده همداستان
|
|
که رانم بدین گونهبر داستان
|
دگر آنک گفتی که با خواسته
|
|
به ایران فرستمت آراسته
|
مرا کرد یزدان ازان بینیاز
|
|
به چیز کسان دست کردن دراز
|
ز بهرام دارم به بخشش سپاس
|
|
نیایش کنم روز و شب در سه پاس
|