وزیر خردمند بر پای خاست

وزیر خردمند بر پای خاست چنین گفت کی خسرو داد و راست
جهان از بداندیش بی بیم گشت وزین مرزها رنج و سختی گذشت
مگر نامور شنگل از هندوان که از داد پیچیده دارد روان
ز هندوستان تا در مرز چین ز دزدان پرآشوب دارد زمین
به ایران همی دست یازد به بد بدین داستان کارسازی سزد
تو شاهی و شنگل نگهبان هند چرا باژ خواهد ز چین و ز سند
براندیش و تدبیر آن بازجوی نباید که ناخوبی آید بروی
چو بشنید شاه آن پراندیشه شد جهان پیش او چون یکی بیشه شد
چنین گفت کاین کار من در نهان بسازم نگویم به کس در جهان
به تنها ببینم سپاه ورا همان رسم شاهی و گاه ورا
شوم پیش او چون فرستادگان نگویم به ایران به آزادگان
بشد پاک دستور او با دبیر جزو هرکسی آنک بد ناگزیر
بگفتند هرگونه از بیش و کم ببردند قرطاس و مشک و قلم
یکی نامه بنوشت پر پند و رای پر از دانش و آفرین خدای
سر نامه کرد از نخست آفرین ز یزدان برآنکس که جست آفرین
خداوند هست و خداوند نیست همه چیز جفتست و ایزد یکیست
ز چیزی کجا او دهد بنده را پرستنده و تاج دارنده را
فزون از خرد نیست اندر جهان فروزنده کهتران و مهان
هرانکس که او شاد شد از خرد جهان را به کردار بد نسپرد
پشیمان نشد هر که نیکی گزید که بد آب دانش نیارد مزید