دگر هفته تنها به نخچیر شد

مران مرغ کارزش نبد یک درم خریدی به افزون و کردی ستم
گر ارزان خریدی ابا این سوار نبودی مرا تیره شب کارزار
خریدی مر او را به دانگی پنیر بدی با من امروز چون آب و شیر
بدو گفت اگر این نه کار منست چنان دان که مرغ از شمار منست
تو مهمان من باش با این سوار بدین مرغ با من مکن کارزار
چو بهرام برخاست از خواب خوش بشد نزد آن باره‌ی دست‌کش
که زین برنهد تا به ایوان شود کلاهش ز ایوان به کیوان شود
چو شاگرد دیدش به بهرام گفت که امروز با من به بد باش جفت
بشد شاه و بنشست بر تخت اوی شگفتی فروماند از بخت اوی
جوان رفت و آورد خایه دویست به استاد گفت ای گرامی مه‌ایست
یکی مرغ بریان با نان گرم نبید کهن آر و بادام نرم
بشد نزد بهرام گفت ای سوار همی خایه کردی تو دی خواستار
کنون آرزوها بیاریم گرم هم از چندگونه خورشهای نرم
بگفت این و زان پس به بازار شد به ساز دگرگون خریدار شد
شکر جست و بادام و مرغ و بره که آرایش خوان کند یکسره
می و زعفران برد و مشک و گلاب سوی خانه شد با دلی پرشتاب
بیاورد خوان با خورشهای نغز جوان بر منش بود و پاکیزه‌مغز
چو نان خورده شد جام پر می‌ببرد نخستنی به بهرام خسرو سپرد
بدین‌گونه تا شاد و خرم شدند ز خردک به جام دمادم شدند
چنین گفت با میزبان شهریار که بهرام ما را کند خواستار