مران مرغ کارزش نبد یک درم
|
|
خریدی به افزون و کردی ستم
|
گر ارزان خریدی ابا این سوار
|
|
نبودی مرا تیره شب کارزار
|
خریدی مر او را به دانگی پنیر
|
|
بدی با من امروز چون آب و شیر
|
بدو گفت اگر این نه کار منست
|
|
چنان دان که مرغ از شمار منست
|
تو مهمان من باش با این سوار
|
|
بدین مرغ با من مکن کارزار
|
چو بهرام برخاست از خواب خوش
|
|
بشد نزد آن بارهی دستکش
|
که زین برنهد تا به ایوان شود
|
|
کلاهش ز ایوان به کیوان شود
|
چو شاگرد دیدش به بهرام گفت
|
|
که امروز با من به بد باش جفت
|
بشد شاه و بنشست بر تخت اوی
|
|
شگفتی فروماند از بخت اوی
|
جوان رفت و آورد خایه دویست
|
|
به استاد گفت ای گرامی مهایست
|
یکی مرغ بریان با نان گرم
|
|
نبید کهن آر و بادام نرم
|
بشد نزد بهرام گفت ای سوار
|
|
همی خایه کردی تو دی خواستار
|
کنون آرزوها بیاریم گرم
|
|
هم از چندگونه خورشهای نرم
|
بگفت این و زان پس به بازار شد
|
|
به ساز دگرگون خریدار شد
|
شکر جست و بادام و مرغ و بره
|
|
که آرایش خوان کند یکسره
|
می و زعفران برد و مشک و گلاب
|
|
سوی خانه شد با دلی پرشتاب
|
بیاورد خوان با خورشهای نغز
|
|
جوان بر منش بود و پاکیزهمغز
|
چو نان خورده شد جام پر میببرد
|
|
نخستنی به بهرام خسرو سپرد
|
بدینگونه تا شاد و خرم شدند
|
|
ز خردک به جام دمادم شدند
|
چنین گفت با میزبان شهریار
|
|
که بهرام ما را کند خواستار
|