نبیند چنو کس به بالای و زور
|
|
به یک تیر بر هم بدوزد دو گور
|
تبه گردد از خفت و خیز زنان
|
|
به زودی شود سست چون پرنیان
|
کند دیده تاریک و رخساره زرد
|
|
به تن سست گردد به لب لاژورد
|
ز بوی زنان موی گردد سپید
|
|
سپیدی کند در جهان ناامید
|
جوان را شود گوژ بالای راست
|
|
ز کار زنان چندگونه بلاست
|
به یک ماه یک بار آمیختن
|
|
گر افزون بود خون بود ریختن
|
همین بار از بهر فرزند را
|
|
بباید جوان خردمند را
|
چو افزون کنی کاهش افزون کند
|
|
ز سستی تن مرد بیخون کند
|
برفتند گویان به ایوان شاه
|
|
یکی گفت خورشید گم کرد راه
|
شب تیرهگون رفت بهرام گور
|
|
پرستنده یک تن ز بهر ستور
|
چو آواز چنگ اندر آمد به گوش
|
|
بشد شاه تا خان گوهر فروش
|
همی تاخت باره به آواز چنگ
|
|
سوی خان بازارگان بیدرنگ
|
بزد حلقه را بر در و بار خواست
|
|
خداوند خورشید را یار خواست
|
پرستندهی مهربان گفت کیست
|
|
زدن در شب تیره از بهر چیست
|
چنین داد پاسخ که شبگیر شاه
|
|
بیامد سوی دشت نخچیرگاه
|
بلنگید در زیر من بارگی
|
|
ازو بازگشتم به بیچارگی
|
چنین اسپ و زرین ستامی به کوی
|
|
بدزدد کسی من شوم چارهجوی
|
بیامد کنیزک به دهقان بگفت
|
|
که مردی همی خواهد از ما نهفت
|
همی گوید اسپی به زرین ستام
|
|
بدزدند از ایدر شود کار خام
|
چنین داد پاسخ که بگشای در
|
|
به بهرام گفت اندر آی ای پسر
|