دگر هفته آمد به نخچیرگاه

ز هر سو برفتند کاریگران شدند انجمن چون سپاهی گران
زمین را به کندن گرفتند پاک شد آن جای هامون سراسر مغاک
ز کندن چو گشتند مردم ستوه پدید آمد از خاک چیزی چو کوه
یکی خانه‌یی کرده از پخته خشت به ساروج کرده بسان بهشت
کننده تبر زد همی از برش پدید آمد از دور جای درش
چو موبد بدید اندر آمد به در ابا او یکی ایرمانی دگر
یکی خانه دیدند پهن و دراز برآورده بالای او چند باز
ز زر کرده بر پای دو گاومیش یکی آخری کرده زرینش پیش
زبرجد به آخر درون ریخته به یاقوت سرخ اندر آمیخته
چو دو گاو گردون میانش تهی شکمشان پر از نار و سیب و بهی
میان بهی در خوشاب بود که هر دانه‌یی قطره‌ی آب بود
همان گاو را چشم یاقوت بود ز پیری سر گاو فرتوت بود
همه گرد بر گرد او شیر و گور یکی دیده یاقوت و دیگر بلور
تذروان زرین و طاوس زر همه سینه و چشمهاشان گهر
چو دستور دید آن بر شاه شد به رای بلند افسر ماه شد
به نرمی به شاه جهان گفت خیز که آمد همی گنجها را جهیز
یکی خانه‌ی گوهر آمد پدید که چرخ فلک داشت آن را کلید
بدو گفت بنگر که بر گنج نام نویسد کسی کش بود گنج کام
نگه کن بدان گنج تا نام کیست گر آگندن او به ایام کیست
بیامد سر موبدان چون شنید بران گاو بر مهر جمشید دید