به موبد چنین گفت کاین کفشگر
|
|
نگه کن که تا از که دارد گهر
|
همان مادرش چون سخن شد دراز
|
|
دوان شد بر شاه و بگشاد راز
|
نخست آفرین کرد بر شهریار
|
|
که شادان بزی تا بود روزگار
|
چنین گفت کاین نورسیده به جای
|
|
یکی زن گزین کرد و شد کدخدای
|
به کار اندرون نایژه سست بود
|
|
دلش گفتی از سست خودرست بود
|
بدادم سه جام نبیدش نهان
|
|
که ماند کس از تخم او در جهان
|
هماندر زمان لعل گشتش رخان
|
|
نمد سر برآورد و گشت استخوان
|
نژادش نبد جز سه جام نبید
|
|
که دانست کاین شاه خواهد شنید
|
بخندید زان پیرزن شاه گفت
|
|
که این داستان را نشاید نهفت
|
به موبد چنین گفت کاکنون نبید
|
|
حلالست میخواره باید گزید
|
که چندان خورد می که بر نره شیر
|
|
نشیند نیارد ورا شیر زیر
|
نه چندان که چشمش کلاغ سیاه
|
|
همی برکند رفته از نزد شاه
|
خروشی برآمد همانگه ز در
|
|
که ای پهلوانان زرین کمر
|
به اندازهبر هرکسی می خورید
|
|
به آغاز و فرجام خود بنگرید
|
چو میتان به شادی بود رهنمون
|
|
بکوشید تا تن نگردد زبون
|