فرود آمد از باره بهرامشاه
|
|
همی کرد زان بیشه جایی نگاه
|
که باشد زمین سبز و آب روان
|
|
چنانچون بود جای مرد جوان
|
بشد مهربنداد و رامشگران
|
|
بیاورد چندی ز ده مهتران
|
بسی گوسفندان فربه بکشت
|
|
بیامد یکی جام زرین به مشت
|
چو نان خورده شد جامهای نبید
|
|
نهادند پیشش گل و شنبلید
|
چو شد مهربنداد شادان ز می
|
|
به بهرام گفت ای گو نیکپی
|
چنان دان که مانندهای شاه را
|
|
همان تخت زرین و همگاه را
|
بدو گفت بهرام کری رواست
|
|
نگارنده بر چهرها پادشاست
|
چنان آفریند که خواهد همی
|
|
مر آن را گزیند که خواهد همی
|
اگر من همی نیک مانم به شاه
|
|
ترا دادم این بیشه و جایگاه
|
بگفت این و زان جایگه برنشست
|
|
به ایوان خرم خرامید مست
|
بخفت آن شب تیره در بوستان
|
|
همی یاد کرد از لب دوستان
|