برین پاک یزدان گوای منست
|
|
خرد بر زبان رهنمای منست
|
همان موبد و موبد موبدان
|
|
پسندیده و کاردیده ردان
|
برین کار یک سال گر بگذرد
|
|
نپیچم ز گفتار جان و خرد
|
ز میراث بیزارم و تاج و تخت
|
|
ازان پس نشینم بر شوربخت
|
چو پاسخ شنیدند آن بخردان
|
|
بزرگان و بیداردل موبدان
|
ز گفت گذشته پشیمان شدند
|
|
گنه کارگان سوی درمان شدند
|
به آواز گفتند یک با دگر
|
|
که شاهی بود زین سزاوارتر
|
به مردی و گفتار و رای و نژاد
|
|
ازین پاکتر در جهان کس نزاد
|
ز داد آفریدست ایزد ورا
|
|
مبادا که کاری رسد بد ورا
|
به گفتار اگر هیچ تاب آوریم
|
|
خرد را همی سر به خواب آوریم
|
همه نیکویها بیابیم ازوی
|
|
به خورد و به داد اندر آریم روی
|
بدین برز بالا و این شاخ و یال
|
|
به گیتی کسی نیست او را همال
|
پس پشت او لشکر تازیان
|
|
چو منذرش یاور به سود و زیان
|
اگر خود بگیرد سر گاه خویش
|
|
به گیتی که باشد ز بهرام بیش
|
ازان پس ز ایرانیانش چه باک
|
|
چه ما پیش او در چه یک مشت خاک
|
به بهرام گفتند کای فرمند
|
|
به شاهی توی جان ما را پسند
|
ندانست کس در هنرهای تو
|
|
به پاکی تن و دانش و رای تو
|
چو خسرو که بود از نژاد پشین
|
|
به شاهی برو خواندند آفرین
|
همه زیر سوگند و بند وییم
|
|
که گوید که اندر گزند وییم
|
گرو زین سپس شاه ایران بود
|
|
همه مرز در چنگ شیران بود
|