نهفته مرا گنج و آگنده هست
|
|
همان نامداران خسروپرست
|
جهان یکسر آباد دارم به داد
|
|
شما یکسر آباد باشید و شاد
|
هران بوم کز رنج ویران شدست
|
|
ز بیدادی شاه ایران شدست
|
من آباد گردانم آن را به داد
|
|
همه زیردستان بمانند شاد
|
یکی با شما نیز پیمان کنم
|
|
زبان را به یزدان گروگان کنم
|
بیاریم شاهنشهی تخت عاج
|
|
برش در میان تنگ بنهیم تاج
|
ز بیشه دو شیر ژیان آوریم
|
|
همان تاج را در میان آوریم
|
ببندیم شیر ژیان بر دو سوی
|
|
کسی را که شاهی کند آرزوی
|
شود تاج برگیرد از تخت عاج
|
|
به سر برنهد نامبردار تاج
|
به شاهی نشیند میان دو شیر
|
|
میان شاه و تاج از بر و تخت زیر
|
جز او را نخواهیم کس پادشا
|
|
اگر دادگر باشد و پارسا
|
وگر زین که گفتم بتابید یال
|
|
گزینید گردنکشی را همال
|
به جایی که چون من بود پیش رو
|
|
سنان سواران بود خار و خو
|
من و منذر و گرز و شمشیر تیز
|
|
ندانند گردان تازی گریز
|
برآریم گرد از شهنشاهتان
|
|
همان از بر و بوم وز گاهتان
|
کنون آنچ گفتیم پاسخ دهید
|
|
بدین داوری رای فرخ نهید
|
بگفت این و برخاست و در خیمه شد
|
|
جهانی ز گفتارش آسیمه شد
|
به ایران رد و موبدان هرک بود
|
|
که گفتار آن شاه دانا شنود
|
بگفتند کین فره ایزدیست
|
|
نه از راه کژی و نابخردیست
|
نگوید همی یک سخن جز به داد
|
|
سزد گر دل از داد داریم شاد
|