جهانی پرآشوب شد سر به سر | چو از تخت گم شد سر تاجور | |
به ایران رد و موبد و پهلوان | هرانکس که بودند روشنروان | |
بدین کار در پارس گرد آمدند | بسی زین نشان داستانها زدند | |
که این تاج شاهی سزاوار کیست | ببینید تا از در کار کیست | |
بجویید بخشندهیی دادگر | که بندد برین تخت زرین کمر | |
که آشوب بنشاند از روزگار | جهان مرغزاریست بیشهریار | |
یکی مرد بد پیر خسرو به نام | جوانمرد و روشندل و شادکام | |
هم از تخمه سرفرازان بد اوی | به مرز اندر از بینیازان بد اوی | |
سپردند گردان بدو تاج و گاه | برو انجمن شد ز هر سو سپاه |