فروماند چوپان و لشکر همه
|
|
برآشفت ازان شهریار رمه
|
همانگاه برداشت زین و لگام
|
|
به نزدیک آن اسپ شد شادکام
|
چنان رام شد خنگ بر جای خویش
|
|
که ننهاد دست از پس و پای پیش
|
ز شاه جهاندار بستد لگام
|
|
به زین بر نهادن همان گشت رام
|
چو زین بر نهادش برآهخت تنگ
|
|
نجنبید بر جای تازان نهنگ
|
پس پای او شد که بنددش دم
|
|
خروشان شد آن بارهی سنگ سم
|
بغرید و یک جفته زد بر برش
|
|
به خاک اندر آمد سر و افسرش
|
ز خاک آمد و خاک شد یزدگرد
|
|
چه جویی تو زین بر شده هفتگرد
|
چو از گردش او نیابی رها
|
|
پرستیدن او نیارد بها
|
به یزدان گرای و بدو کن پناه
|
|
خداوند گردنده خورشید ماه
|
چو او کشته شد اسپ آبی چوگرد
|
|
بیامد بران چشمهی لاژورد
|
به آب اندرون شد تنش ناپدید
|
|
کس اندر جهان این شگفتی ندید
|
ز لشکر خروشی برآمد چو کوس
|
|
که شاها زمان آوریدت به طوس
|
همه جامهها را بکردند چاک
|
|
همی ریختند از بر یال و خاک
|
ازان پس بکافید موبد برش
|
|
میان تهیگاه و مغز سرش
|
بیاگند یکسر به کافور و مشک
|
|
به دیبا تنش را بکردند خشک
|
به تابوت زرین و در مهد ساج
|
|
سوی پارس شد آن خداوند تاج
|
چنین است رسم سرای بلند
|
|
چو آرام یابی بترس از گزند
|
تو رامی و با تو جهان رام نیست
|
|
چو نام خورده آید به از جام نیست
|
پرستیدن دین بهست از گناه
|
|
چو باشد کسی را بدین پایگاه
|