همانگه چو آهو شد اندر گریز
|
|
سپهبد سروهای آن نره تیز
|
به تیر دو پیکان ز سر برگرفت
|
|
کنیزک بدو ماند اندر شگفت
|
هماندر زمان نر چون ماده گشت
|
|
سرش زان سروی سیه ساده گشت
|
همان در سروگاه ماده دو تیر
|
|
بزد همچنان مرد نخچیرگیر
|
دو پیکان به جای سرو در سرش
|
|
به خون اندرون لعل گشته برش
|
هیون را سوی جفت دیگر بتاخت
|
|
به خم کمان مهره در مهره ساخت
|
به گوش یکی آهو اندر فکند
|
|
پسند آمد و بود جای پسند
|
بخارید گوش آهو اندر زمان
|
|
به تیر اندر آورد جادو کمان
|
سر و گوش و پایش به پیکان بدوخت
|
|
بدان آهو آزاده را دل بسوخت
|
بزد دست بهرام و او را ز زین
|
|
نگونسار برزد به روی زمین
|
هیون از بر ماهچهره براند
|
|
برو دست و چنگش به خون درفشاند
|
چنین گفت کای بیخرد چنگزن
|
|
چه بایست جستن به من برشکن
|
اگر کند بودی گشاد برم
|
|
ازین زخم ننگی شدی گوهرم
|
چو او زیر پای هیون در سپرد
|
|
به نخچیر زان پس کنیزک نبرد
|