نه موبد بود شاد و نه پهلوان
|
|
نه او در جهان شاد روشنروان
|
همه موبدان نزد شاه آمدند
|
|
گشادهدل و نیکخواه آمدند
|
بگفتند کاین کودک برمنش
|
|
ز بیغاره دورست و ز سرزنش
|
جهان سربسر زیر فرمان اوست
|
|
به هر کشوری باژ و پیمان اوست
|
نگه کن به جایی که دانش بود
|
|
ز داننده کشور به رامش بود
|
ز پرمایگان دایگانی گزین
|
|
که باشد ز کشور برو آفرین
|
هنر گیرد این شاه خرم نهان
|
|
ز فرمان او شاد گردد جهان
|
چو بشنید زان موبدان یزدگرد
|
|
ز کشور فرستادگان کرد گرد
|
همانگه فرستاد کسها به روم
|
|
به هند و به چین و به آباد بوم
|
همان نامداری سوی تازیان
|
|
بشد تا ببیند به سود و زیان
|
به هر سو همی رفت خوانندهیی
|
|
که بهرام را پرورانندهیی
|
بجوید سخنگوی و دانشپذیر
|
|
سخندان و هر دانشی یادگیر
|
بیامد ز هر کشوری موبدی
|
|
جهاندیده و نیکپی بخردی
|
چو یکسر بدان بارگاه آمدند
|
|
پژوهنده نزدیک شاه آمدند
|
بپرسید بسیار و بنواختشان
|
|
به هر برزنی جایگه ساختشان
|
برفتند نعمان و منذر به شب
|
|
بسی نامداران گرد از عرب
|
بزرگان چو در پارس گرد آمدند
|
|
بر تاجور یزدگرد آمدند
|
همی گفت هرکس که ما بندهایم
|
|
سخن بشنویم و سرایندهایم
|
که باید چنین روزگار از مهان
|
|
که بایسته فرزند شاه جهان
|
به بر گیرد ودانش آموزدش
|
|
دل از تیرگیها بیفروزدش
|