چو شد پادشا بر جهان یزدگرد

کسی را نبد نزد او پایگاه به ژرفی مکافات کردی گناه
هرانکس که دستور بد بر درش فزاینده‌ی اختر و افسرش
همه عهد کردند با یکدگر که هرگز نگویند زان بوم و بر
همه یکسر از بیم پیچان شدند ز هول شهنشاه بیجان شدند
فرستادگان آمدندی ز راه همان زیردستان فریادخواه
چو دستور زان آگهی یافتی بدان کارها تیز بشتافتی
به گفتار گرم و به آواز نرم فرستاده را راه دادی به شرم
بگفتی که شاه از در کار نیست شما را بدو راه دیدار نیست
نمودم بدو هرچ درخواستی به فرمانش پیدا شد آن راستی