پادشاهی بهرام شاپور

به یک چندگه دیر بیمار بود دل کهتران پر ز تیمار بود
نبودش پسر پنج دخترش بود یکی کهتر از وی برادرش بود
بدو داد ناگاه گنج و سپاه همان مهر شاهی و تخت و کلاه
جهاندار برنا ز گیتی برفت برو سالیان برگذشته دو هفت
ایا شست و سه ساله مرد کهن تو از باد تا چند رانی سخن
همان روز تو ناگهان بگذرد در توبه بگزین و راه خرد
جهاندار زین پیر خشنود باد خرد مایه باد و سخن سود باد
اگر در سخن موی کافد همی به تاریکی اندر ببافد همی
گر او این سخن‌ها که اندرگرفت به پیری سرآرد نباشد شگفت
به نام شهنشاه شمشیرزن به بالا سرش برتر از انجمن
زمانه به کام شهنشاه باد سر تخت او افسر ماه باد
کزویست کام و بدویست نام ورا باد تاج کیی شادکام
بزرگی و دانش ورا راه باد وزو دست بدخواه کوتاه باد