پادشاهی شاپور سوم

جهاندارمان باد فریادرس که تخت بزرگی نماند به کس
بگفت این و از پیش برخاستند ز یزدان برو آفرین خواستند
چو شد سالیان پنج بر چار ماه بشد شاه روزی به نخچیرگاه
جهان شد پر از یوز و باران و سگ چه پرنده و چند تازان به تگ
ستاره زدند از پی خوابگاه چو چیزی بخورد و بیاسود شاه
سه جام می خسروانی بخورد پراندیشه شد سر سوی خواب کرد
پراگنده گشتند لشکر همه چو در خواب شد شهریار رمه
بخفت او و از دشت برخاست باد که کس باد ازان سان ندارد به یاد
فروبرده چوب ستاره بکند بزد بر سر شهریار بلند
جهانجوی شاپور جنگی بمرد کلاه کیی دیگری را سپرد
میاز و مناز و متاز و مرنج چه تازی به کین و چه نازی به گنج
که بهر تو اینست زین تیره‌گوی هنر جوی و راز جهان را مجوی
که گر بازیابی به پیچی بدرد پژوهش مکن گرد رازش مگرد
چنین است کردار این چرخ تیر چه با مرد برنا چه با مردپیر