جهاندارمان باد فریادرس
|
|
که تخت بزرگی نماند به کس
|
بگفت این و از پیش برخاستند
|
|
ز یزدان برو آفرین خواستند
|
چو شد سالیان پنج بر چار ماه
|
|
بشد شاه روزی به نخچیرگاه
|
جهان شد پر از یوز و باران و سگ
|
|
چه پرنده و چند تازان به تگ
|
ستاره زدند از پی خوابگاه
|
|
چو چیزی بخورد و بیاسود شاه
|
سه جام می خسروانی بخورد
|
|
پراندیشه شد سر سوی خواب کرد
|
پراگنده گشتند لشکر همه
|
|
چو در خواب شد شهریار رمه
|
بخفت او و از دشت برخاست باد
|
|
که کس باد ازان سان ندارد به یاد
|
فروبرده چوب ستاره بکند
|
|
بزد بر سر شهریار بلند
|
جهانجوی شاپور جنگی بمرد
|
|
کلاه کیی دیگری را سپرد
|
میاز و مناز و متاز و مرنج
|
|
چه تازی به کین و چه نازی به گنج
|
که بهر تو اینست زین تیرهگوی
|
|
هنر جوی و راز جهان را مجوی
|
که گر بازیابی به پیچی بدرد
|
|
پژوهش مکن گرد رازش مگرد
|
چنین است کردار این چرخ تیر
|
|
چه با مرد برنا چه با مردپیر
|