برو مهتران آفرین ساختند
|
|
خود از سوک شاهان بپرداختند
|
چو نه سال بگذشت بر سر سپهر
|
|
گل زرد شد آن چو گلنار چهر
|
غمی شد ز مرگ آن سر تاجور
|
|
بمرد و به شاهی نبودش پسر
|
چنان نامور مرد شیرینسخن
|
|
به نوی بشد زین سرای کهن
|
چنین بود تا بود چرخ روان
|
|
توانا به هر کار و ما ناتوان
|
چهل روز سوکش همی داشتند
|
|
سر گاه او خوار بگذاشتند
|
به چندین زمان تخت بیکار بود
|
|
سر مهتران پر ز تیمار بود
|
نگه کرد موبد شبستان شاه
|
|
یکی لاله رخ دید تابان چو ماه
|
سر مژه چون خنجر کابلی
|
|
دو زلفش چو پیچان خط مغولی (؟)
|
مسلسل یک اندر دگر بافته
|
|
گره بر زده سرش برتافته
|
پری چهره را بچه اندر نهان
|
|
ازان خوبرخ شادمان شد جهان
|
چهل روزه شد رود و می خواستند
|
|
یکی تخت شاهی بیاراستند
|
به سر برش تاجی برآویختند
|
|
بران تاج زر و درم ریختند
|
چهل روز بگذشت بر خوبچهر
|
|
یکی کودک آمد چو تابنده مهر
|
ورا موبدش نام شاپور کرد
|
|
بران شادمانی یکی سور کرد
|
تو گفتی همی فره ایزدیست
|
|
برو سایهی رایت بخردیست
|
برفتند گردان زرین کمر
|
|
بیاویختند از برش تاج زر
|
چو آن خرد را سیر دادند شیر
|
|
نوشتند پس در میان حریر
|
چهل روزه را زیر آن تاج زر
|
|
نهادند بر تخت فرخ پدر
|