| برو نیز بگذشت سال دراز | سر تاجور اندر آمد به گاز | |
| یکی پور بودش دلارام بود | ورا نام بهرام بهرام بود | |
| بیاورد و بنشاندش زیر تخت | بدو گفت کای سبز شاخ درخت | |
| نبودم فراوان من از تخت شاد | همه روزگار تو فرخنده باد | |
| سراینده باش و فزاینده باش | شب و روز بارامش و خنده باش | |
| چنان رو که پرسند روز شمار | نپیچی سر از شرم پروردگار | |
| به داد و دهش گیتی آباد دار | دل زیردستان خود شاد دار | |
| که برکس نماند جهان جاودان | نه بر تاجدار و نه بر موبدان | |
| تو از چرخ گردان مدان این ستم | چو از باد چندی گذاری به دم | |
| به سه سال و سه ماه و بر سر سه روز | تهی ماند زو تخت گیتی فروز | |
| چو بهرام گیتی به بهرام داد | پسر مر ورا دخمه آرام داد | |
| چنین بود تا بود چرخ بلند | به انده چه داری دلت را نژند | |
| چه گویی چه جویی چه شاید بدن | برین داستانی نشاید زدن | |
| روانت گر از آز فرتوت نیست | نشست تو جز تنگ تابوت نیست | |
| اگر مرگ دارد چنین طبع گرگ | پر از می یکی جام خواهم بزرگ |