وزان پس پراگنده شد آگهی

که چندین تو از بهر دینار خون بریزی تو با داور رهنمون
چه گویی چو پرسند روز شمار چه پوزش کنی پیش پروردگار
فرستیم باژی چنان هم که بود برین نیز دردی نباید فزود
همان نیز با باژ فرمان کنیم ز خویشان فراوان گروگان کنیم
ز التوینه بازگردی رواست فرستیم با باژ هرچت هواست
همی بود شاپور تا باژ و ساو فرستاد قیصر ده انبان گاو
غلام و پرستار رومی هزار گرانمایه دیبا نه اندر شمار
بالتوینه در ببد روز هفت ز روم اندر آمد به اهواز رفت
یکی شارستان نام شاپور گرد برآورد و پرداخت در روز ارد
همی برد سالار زان شهر رنج بپردخت بسیار با رنج گنج
یکی شارستان بود آباد بوم بپردخت بهر اسیران روم
در خوزیان دارد این بوم و بر که دارند هرکس بروبر گذر
به پارس اندرون شارستان بلند برآورد پاکیزه و سودمند
یکی شارستان کرد در سیستان در آنجای بسیار خرماستان
که یک نیم او کرده بود اردشیر دگر نیم شاپور گرد و دلیر
کهن دژ به شهر نشاپور کرد که گویند با داد شاپور کرد
همی برد هر سو برانوش را بدو داشتی در سخن گوش را
یکی رود بد پهن در شوشتر که ماهی نکردی بروبر گذر
برانوش را گفت گر هندسی پلی ساز آنجا چنانچون رسی
که ما بازگردیم و آن پل به جای بماند به دانایی رهنمای