چو شاپور بنشست بر تخت داد

ز دهقان نخواهم جز از سی یکی درم تا به لشکر دهم اندکی
مرا خوبی و گنج آباد هست دلیری و مردی و بنیاد هست
ز چیز کسان بی‌نیازیم نیز که دشمن شود مردم از بهر چیز
بر ما شما را گشتاده‌ست راه به مهریم با مردم نیک‌خواه
بهر سو فرستیم کارآگهان بجوییم بیدار کار جهان
نخواهیم هرگز بجز آفرین که بر ما کنند از جهان‌آفرین
مهان و کهان پاک برخاستند زبان را به خوبی بیاراستند
به شاپور بر آفرین خواندند زبرجد به تاجش برافشاندند
همی تازه شد رسم شاه اردشیر بدو شاد گشتند برنا و پیر