همه گوش دارید پند مرا
|
|
سخن گفتن سودمند مرا
|
بود بر دل هرکسی ارجمند
|
|
که یابند ازو ایمنی از گزند
|
زمانی میاسای ز آموختن
|
|
اگر جان همی خواهی افروختن
|
چو فرزند باشد به فرهنگ دار
|
|
زمانه ز بازی برو تنگ دار
|
همه یاد دارید گفتار ما
|
|
کشیدن بدین کار تیمار ما
|
هرآن کس که با داد و روشن دلید
|
|
از آمیزش یکدگر مگسلید
|
دل آرام دارید بر چار چیز
|
|
کزو خوبی و سودمندیست نیز
|
یکی بیم و آزرم و شرم خدای
|
|
که باشد ترا یاور و رهنمای
|
دگر داد دادن تن خویش را
|
|
نگه داشتن دامن خویش را
|
به فرمان یزدان دل آراستن
|
|
مرا چون تن خویشتن خواستن
|
سه دیگر که پیدا کنی راستی
|
|
بدور افگنی کژی و کاستی
|
چهارم که از رای شاه جهان
|
|
نپیچی دلت آشکار و نهان
|
ورا چون تن خویش خواهی به مهر
|
|
به فرمان او تازه گردد سپهر
|
دلت بسته داری به پیمان اوی
|
|
روان را نپیچی ز فرمان اوی
|
برو مهر داری چو بر جان خویش
|
|
چو با داد بینی نگهبان خویش
|
غم پادشاهی جهانجوی راست
|
|
ز گیتی فزونی سگالد نه کاست
|
گر از کارداران وز لشکرش
|
|
بداند که رنجست بر کشورش
|
نیازد به داد او جهاندار نیست
|
|
برو تاج شاهی سزاوار نیست
|
سیه کرد منشور شاهنشهی
|
|
ازان پس نباشد ورا فرهی
|
چنان دان که بیدادگر شهریار
|
|
بود شیر درنده در مرغزار
|