| به گفتار این نامدار اردشیر | همه گوش دارید برنا و پیر | |
| هرانکس که داند که دادار هست | نباشد مگر پاک و یزدان پرست | |
| دگر آنک دانش مگیرید خوار | اگر زیردستست و گر شهریار | |
| سه دیگر بدانی که هرگز سخن | نگردد بر مرد دانا کهن | |
| چهارم چنان دان که بیم گناه | فزون باشد از بند و زندان شاه | |
| به پنجم سخن مردم زشتگوی | نگیرد به نزد کسان آبروی | |
| بگویم یکی تازه اندرز نیز | کجا برتر از دیده و جان و چیز | |
| خنک آنک آباد دارد جهان | بود آشکارای او چون نهان | |
| دگر آنک دارند آواز نرم | خرد دارد و شرم و گفتار گرم | |
| به پیش کسان سیم از بهر لاف | به بیهوده بپراگند بر گزاف | |
| ز مردم ندارد کسی زان سپاس | نبپسندد آن مرد یزدان شناس | |
| میانه گزینی بمانی به جای | خردمند خوانند و پاکیزهرای | |
| کزین بگذری پنج رایست پیش | کجا تازه گردد ترا دین وکیش | |
| تن آسانی و شادی افزایدت | که با شهد او زهر نگزایدت | |
| یکی آنک از بخشش دادگر | به آز و به کوشش نیابی گذر | |
| توانگر شود هرک خرسند گشت | گل نوبهارش برومند گشت | |
| دگر بشکنی گردن آز را | نگویی به پیش زنان راز را | |
| سه دگیر ننازی به ننگ و نبرد | که ننگ ونبرد آورد رنج و درد | |
| چهارم که دل دور داری ز غم | ز نا آمده دل نداری دژم | |
| نه پیچی به کاری که کار تو نیست | نتازی بدان کو شکار تو نیست |