چو شد روی کشور به کردار قیر

دو اسپ گرانمایه کرده گزین بر آخر چنان بود در زیر زین
جهانجوی چون روی گلنار دید همان گوهر و سرخ دینار دید
هم‌اندر زمان پیش بنهاد جام بزد بر سر تازی اسپان لگام
بپوشید خفتان و خود بر نشست یکی تیغ زهر آب داده به دست
همان ماه‌رخ بر دگر بارگی نشستند و رفتند یکبارگی
از ایوان سوی پارس بنهاد روی همی رفت شادان دل و راه‌جوی