سکندر چو بشنید از یادگیر

وگر خوانم از هر سوی زیردست نماند برین بوم جای نشست
یکی گنج در پیش هر مهتری چو آید ازین مرز با لشکری
تو چندین چه رانی زبان بر گزاف ز دارا شدستی خداوند لاف
بران نامه بر مهر زرین نهاد هیونی برافگند بر سان باد