گزین کرد زان رومیان مرد چند

خردمند نه پیر مانده به جای زبانها پر از آفرین خدای
نه جای گذر دید ازیشان یکی نه زو چشم برداشتند اندکی
چو فرزانگان دیرتر ماندند کس آمد بر شاهشان خواندند
چنین گفت با رومیان شهریار که چندین چرا بودتان روزگار
همو آدمی بودکان چهره داشت به خوبی ز هر اختری بهره داشت
بدو گفت رومی که ای شهریار در ایوان چنو کس نبیند نگار
کنون هر یکی از یک اندام ماه فرستیم یک نامه نزدیک شاه
نشستند پس فیلسوفان بهم گرفتند قرطاس و قیر و قلم
نوشتند هر موبدی ز آنک دید که قرطاس ز انقاس شد ناپدید
ز نزدیک ایشان سواری برفت به نزد سکندر به میلاد تفت
چو شاه جهان نامه‌هاشان بخواند ز گفتارشان در شگفتی بماند
به نامه هر اندام را زو یکی صفت کرده بودند لیک اندکی
بدیشان جهاندار پاسخ نوشت که بخ‌بخ که دیدم خرم بهشت
کنون بازگردید با چار چیز برین بر فزونی مجویید نیز
چو منشور و عهد من او را دهید شما با فغستان بنه برنهید
نیازارد او را کسی زین سپس ازو در جهان یافتم داد و بس