نه کرپاس نغز از کشیدن درید
|
|
نه آمد ستوه آنک او را کشید
|
ازین پس بیاید یکی نامدار
|
|
ز دشت سواران نیزه گزار
|
یکی مرد پاکیزه و نیکخوی
|
|
بدو دین یزدان شود چارسوی
|
یکی پیر دهقان آتشپرست
|
|
که بر واژ برسم بگیرد بدست
|
دگر دین موسی که خوانی جهود
|
|
که گوید جز آن را نشاید ستود
|
دگر دین یونانی آن پارسا
|
|
که داد آورد در دل پادشا
|
چهارم بیاید همین پاکرای
|
|
سر هوشمندان برآرد ز جای
|
چنان چارسو از پی پاس را
|
|
کشیدند زانگونه کرپاس را
|
تو کرپاس را دین یزدان شناس
|
|
کشنده چهار آمد از بهر پاس
|
همی درکشد این ازان آن ازین
|
|
شوند آن زمان دشمن از بهر دین
|
دگر تشنهیی کو شد از آب خوش
|
|
گریزان و ماهی ورا آبکش
|
زمانی بیاید که پاکیزه مرد
|
|
شود خوار چون آب دانش بخورد
|
به کردار ماهی به دریا شود
|
|
گر از بدکنش بر ثریا شود
|
همی تشنگان را بخواند برآب
|
|
کس او را ز دانش نسازد جواب
|
گریزند زان مرد دانشپژوه
|
|
گشایند لبها به بد همگروه
|
به پنجم که دیدی یکی شارستان
|
|
بدو اندرون ساخته کارستان
|
پر از خورد و داد و خرید و فروخت
|
|
تو گفتی زمان چشم ایشان بدوخت
|
ز کوری یکی دیگری را ندید
|
|
همی این بدان آن بدین ننگرید
|
زمانی بیاید کزان سان شود
|
|
که دانا پرستار نادان شود
|
بدیشان بود دانشومند خوار
|
|
درخت خردشان نیاید به بار
|