به ژرفی بدین خواب من گوش دار
|
|
گزارش کن و یک به یک هوش دار
|
چنان دان که یک شب خردمند و پاک
|
|
بخفتم برام بیترس و باک
|
یکی خانه دیدم چو کاخی بزرگ
|
|
بدو اندرون ژنده پیلی سترگ
|
در خانه پیداتر از کاخ بود
|
|
به پیش اندرون تنگ سوراخ بود
|
گذشتی ز سوراخ پیل ژیان
|
|
تنش را ز تنگی نکردی زیان
|
ز روزن گذشتی تن و بوم اوی
|
|
بماندی بدان خانه خرطوم اوی
|
دگر شب بدان گونه دیدم که تخت
|
|
تهی ماندی از من ای نیکبخت
|
کیی برنشستی بران تخت عاج
|
|
به سر بر نهادی دلافروز تاج
|
سه دیگر شب از خوابم آمد شتاب
|
|
یکی نغز کرپاس دیدم به خواب
|
بدو اندر آویخته چار مرد
|
|
رخان از کشیدن شده لاژورد
|
نه کرپاس جایی درید آن گروه
|
|
نه مردم شدی از کشیدن ستوه
|
چهارم چنان دیدم ای نامدار
|
|
که مردی شدی تشنه بر جویبار
|
همی آب ماهی برو ریختی
|
|
سر تشنه از آب بگریختی
|
جهان مرد و آب از پس او دوان
|
|
چه گوید بدین خواب نیکی گمان
|
به پنجم چنان دید جانم به خواب
|
|
که شهری بدی هم به نزدیک آب
|
همه مردمش کور بودی به چشم
|
|
یکی را ز کوری ندیدم به خشم
|
ز داد و دهش وز خرید و فروخت
|
|
تو گفتی همی شارستان برفروخت
|
ششم دیدم ای مهتر ارجمند
|
|
که شهری بدندی همه دردمند
|
شدندی بپرسیدن تن درست
|
|
همی دردمند آب ایشان بجست
|
همی گفت چونی به درد اندرون
|
|
تنی دردمند و دلی پر ز خون
|