ز عموریه مادرش را بخواند

ز عموریه مادرش را بخواند چو آمد سخنهای دارا براند
بدو گفت نزد دلارای شو به خوبی به پیوند گفتار نو
به پرده درون روشنک را ببین چو دیدی ز ما کن برو آفرین
ببر طوق با یاره و گوشوار یکی تاج پر گوهر شاهوار
صد اشتر ز گستردنیها ببر صد اشتر ز هر گونه دیبا به زر
هم از گنج دینار چو سی هزار به بدره درون کن ز بهر نثار
ز رومی کنیزک چو سیصد ببر دگر هرچ باید همه سر به سر
یکی جام زر هر یکی را به دست بر آیین خوبان خسروپرست
ابا خویشتن خادمان بر براه ز راه و ز آیین شاهان مکاه
بشد مادر شاه با ترجمان ده از فیلسوفان شیرین‌زبان
چو آمد به نزدیکی اصفهان پذیره شدندش فراوان مهان
بیامد ز ایوان دلارای پیش خود و نامداران به آیین خویش
به دهلیز کردند چندان نثار که بر چشم گنج درم گشت خوار
به ایوان نشستند با رای‌زن همه نامداران شدند انجمن
دلارای برداشت چندان جهیز که شد در جهان روی بازار تیز
شتر در شتر رفت فرسنگها ز زرین و سیمین وز رنگها
ز پوشیدنی و ز گستردنی ز افگندنی و پراگندنی
ز اسپان تازی به زرین ستام ز شمشیر هندی به زرین نیام
ز خفتان و از خود و برگستوان ز گوپال و ز خنجر هندوان
چه مایه بریده چه از نابرید کسی در جهان بیشتر زان ندید