دبیر جهاندیده را پیش خواند

همه به اصفهانند بی‌درد و رنج ازیشان مبادا که خواهیم گنج
تو گر سوی ایران خرامی رواست همه پادشاهی سراسر تراست
ز فرمان تو یک زمان نگذریم نفس نیز بی‌راه تو نشمریم
بکردار کشتی بیامد هیون دل و دیده‌ی تاجور پر ز خون