خروشان پسر چو پدر را ندید
|
|
پدر همچنین چون پسر را ندید
|
همه شهر ایران پر از ناله بود
|
|
به چشم اندرون آب چون ژاله بود
|
ز جهرم بیامد به شهر صطخر
|
|
که آزادگان را بران بود فخر
|
فرستادهیی رفت بر هر سوی
|
|
به هر نامداری و هر پهلوی
|
سپاه انجمن شد به ایوان شاه
|
|
نهادند زرین یکی زیرگاه
|
چو دارا بران کرسی زر نشست
|
|
برفتند گردان خسروپرست
|
به ایرانیان گفت کای مهتران
|
|
خردمند و شیران و جنگاوران
|
ببینید تا رای پیکار چیست
|
|
همی گفت با درد و چندی گریست
|
چنین گفت کامروز مردن به نام
|
|
به از زنده دشمن بدو شادکام
|
نیاکان و شاهان ما تا بدند
|
|
به هر سال باژی همی بستدند
|
به هر کار ما را زبون بود روم
|
|
کنون بخت آزادگان گشت شوم
|
همه پادشاهی سکندر گرفت
|
|
جهاندار شد تخت و افسر گرفت
|
چنین هم نماند بیاید کنون
|
|
همه پارس گردد چو دریای خون
|
زن و کودک و مرد گردند اسیر
|
|
نماند برین بوم برنا و پیر
|
مرا گر شوید اندرین یارمند
|
|
بگردانم این رنج و درد و گزند
|
شکار بزرگان بدند این گروه
|
|
همه گشته از شهر ایران ستوه
|
کنون ما شکاریم و ایشان پلنگ
|
|
به هر کارزاری گریزان ز جنگ
|
اگر پشت یکسر به پشت آورید
|
|
بر و بوم ایشان به مشت آورید
|
کسی کاندرین جنگ سستی کند
|
|
بکوشد که تا جانپرستی کند
|
مدارید ازین پس به گیتی امید
|
|
که شد روم ضحاک و ما جمشید
|