چو بگشاد داننده از آب بند | یکی شهر فرمود بس سودمند | |
چو دیوار شهر اندرآورد گرد | ورا نام کردند داراب گرد | |
یکی آتش افروخت از تیغ کوه | پرستندهی آذر آمد گروه | |
ز هر پیشهیی کارگر خواستند | همی شهر ایران بیاراستند | |
به هر سو فرستاد بیمر سپاه | ز دشمن همی داشت گیتی نگاه | |
جهان از بداندیش بیبیم کرد | دل بدسگالان بدو نیم کرد |