| پسر بد مر او را یکی همچو شیر | که ساسان همی خواندی اردشیر | |
| دگر دختری داشت نامش همای | هنرمند و بادانش و نیکرای | |
| همی خواندندی ورا چهرزاد | ز گیتی به دیدار او بود شاد | |
| پدر درپذیرفتش از نیکوی | بران دین که خوانی همی پهلوی | |
| همای دلافروز تابنده ماه | چنان بد که آبستن آمد ز شاه | |
| چو شش ماه شد پر ز تیمار شد | چو بهمن چنان دید بیمار شد | |
| چو از درد شاه اندرآمد ز پای | بفرمود تا پیش او شد همای | |
| بزرگان و نیکاختران را بخواند | به تخت گرانمایگان بر نشاند | |
| چنین گفت کاین پاکتن چهرزاد | به گیتی فراوان نبودست شاد | |
| سپردم بدو تاج و تخت بلند | همان لشکر و گنج با ارجمند | |
| ولی عهد من او بود در جهان | همانکس کزو زاید اندر نهان | |
| اگر دختر آید برش گر پسر | ورا باشد این تاج و تخت پدر | |
| چو ساسان شنید این سخن خیره شد | ز گفتار بهمن دلش تیره شد | |
| بدو روز و دو شب بسان پلنگ | ز ایران به مرزی دگر شد ز ننگ | |
| دمان سوی شهر نشاپور شد | پر آزار بد از پدر دور شد | |
| زنی را ز تخم بزرگان بخواست | بپرورد و با جان و دل داشت راست | |
| نژادش به گیتی کسی را نگفت | همی داشت آن راستی در نهفت | |
| زن پاکتن خوب فرزند زاد | ز ساسان پرمایه بهمن نژاد | |
| پدر نام ساسانش کرد آن زمان | مر او را به زودی سرآمد زمان | |
| چو کودک ز خردی به مردی رسید | دران خانه جز بینوایی ندید |