تن کشته را دخمه کردند جای
|
|
به گفتار دستور پاکیزهرای
|
ز زندان به ایوان گذر کرد زال
|
|
برو زار بگریست فرخ همال
|
که زارا دلیرا گوا رستما
|
|
نبیرهی گو نامور نیرما
|
تو تا زندهبودی که آگاه بود
|
|
که گشتاسپ اندر جهان شاه بود
|
کنون گنج تاراج و دستان اسیر
|
|
پسر زار کشته به پیکان تیر
|
مبیناد چشم کس این روزگار
|
|
زمین باد بیتخم اسفندیار
|
ازان آگهی سوی بهمن رسید
|
|
به نزدیک فرخ پشوتن رسید
|
پشوتن ز رودابه پردرد شد
|
|
ازان شیون او رخش زرد شد
|
به بهمن چنین گفت کای شاه نو
|
|
چو بر نیمهی آسمان ماه نو
|
به شبگیر ازین مرز لشکر بران
|
|
که این کار دشوار گشت و گران
|
ز تاج تو چشم بدان دور باد
|
|
همه روزگاران تو سور باد
|
بدین خانهی زال سام دلیر
|
|
سزد گر نماند شهنشاه دیر
|
چو شد کوه بر گونهی سندروس
|
|
ز درگاه برخاست آوای کوس
|
بفرمود پس بهمن کینهخواه
|
|
کزانجا برانند یکسر سپاه
|
همانگه برآمد ز پردهسرای
|
|
تبیره ابا بوق و هندی درای
|
از آنجا به ایران نهادند روی
|
|
به گفتار دستور آزادهخوی
|
سپه را ز زابل به ایران کشید
|
|
به نزدیک شهر دلیران کشید
|
برآسود و بر تخت بنشست شاد
|
|
جهان را همی داشت با رسم و داد
|
به درویش بخشید چندی درم
|
|
ازو چند شادان و چندی دژم
|
جهانا چه خواهی ز پروردگان
|
|
چه پروردگان داغ دل بردگان
|