چو بشنید پوشید خفتان جنگ
|
|
دلی پر ز کینه سری پر ز ننگ
|
سپه کرد و سر سوی بهمن نهاد
|
|
ز رزم تهمتن بسی کرد یاد
|
چو نزدیک بهمن رسید آگهی
|
|
برآشفت بر تخت شاهنشهی
|
بنه برنهاد و سپه برنشاند
|
|
به غور اندر آمد دو هفته بماند
|
فرامرز پیش آمدش با سپاه
|
|
جهان شد ز گرد سواران سپاه
|
وزان روی بهمن صفی برکشید
|
|
که خورشید تابان زمین را ندید
|
ز آواز شیپور و هندی درای
|
|
همی کوه را دل برآمد ز جای
|
بشست آسمان روی گیتی به قیر
|
|
ببارید چون ژاله از ابر تیر
|
ز چاک تبرزین و جر کمان
|
|
زمین گشت جنبانتر از آسمان
|
سه روز و سه شب هم برین رزمگاه
|
|
به رخشنده روز و به تابنده ماه
|
همی گرز بارید و پولاد تیغ
|
|
ز گرد سپاه آسمان گشت میغ
|
به روز چهارم یکی باد خاست
|
|
تو گفتی که با روز شب گشت راست
|
به سوی فرامرز برگشت باد
|
|
جهاندار گشت از دم باد شاد
|
همی شد پس گرد با تیغ تیز
|
|
برآورد زان انجمن رستخیز
|
ز بستی و از لشکر زابلی
|
|
ز گردان شمشیر زن کابلی
|
برآوردگه بر سواری نماند
|
|
وزان سرکشان نامداری نماند
|
همه سربسر پشت برگاشتند
|
|
فرامرز را خوار بگذاشتند
|
همه رزمگه کشته چون کوه کوه
|
|
به هم برفگنده ز هر دو گروه
|
فرامرز با اندکی رزمجوی
|
|
به مردی به روی اندر آورد روی
|
همه تنش پر زخم شمشیر بود
|
|
که فرزند شیران بد و شیر بود
|