| ازان نامداران سواری بجست | گهی شد پیاده گهی برنشست | |
| چو آمد سوی زابلستان بگفت | که پیل ژیان گشت با خاک جفت | |
| زواره همان و سپاهش همان | سواری نجست از بد بدگمان | |
| خروشی برآمد ز زابلستان | ز بدخواه وز شاه کابلستان | |
| همی ریخت زال از بر یال خاک | همیکرد روی و بر خویش چاک | |
| همیگفت زار ای گو پیلتن | نخواهد که پوشد تنم جز کفن | |
| گو سرفراز اژدهای دلیر | زواره که بد نامبردار شیر | |
| شغاد آن به نفرین شوریدهبخت | بکند از بن این خسروانی درخت | |
| که داند که با پیل روباه شوم | همی کین سگالد بران مرز و بوم | |
| که دارد به یاد این چنین روزگار | که داند شنیدن ز آموزگار | |
| که چون رستمی پیش بینم به خاک | به گفتار روباه گردد هلاک | |
| چرا پیش ایشان نمردم به زار | چرا ماندم اندر جهان یادگار | |
| چرا بایدم زندگانی و گاه | چرا بایدم خواب و آرامگاه | |
| پسانگه بسی مویه آغاز کرد | چو بر پور پهلو همی ساز کرد | |
| گوا شیرگیرا یلا مهترا | دلاور جهاندیده کنداورا | |
| کجات آن دلیری و مردانگی | کجات آن بزرگی و فرزانگی | |
| کجات آن دل و رای و روشنروان | کجات آن بر و برز و یال گران | |
| کجات آن بزرگ اژدهافش درفش | کجا تیر و گوپال و تیغ بنفش | |
| نماندی به گیتی و رفتی به خاک | که بادا سر دشمنت در مغاک | |
| پس انگه فرامرز را با سپاه | فرستاد تا رزم جوید ز شاه |