سخنهای آن نامور پیشگاه

چنین داد پاسخ که اسفندیار نفرمودمان رامش و میگسار
گزین کن یکی مرد جوینده راه که با من بیاید به نخچیرگاه
بدو گفت دستان که نام تو چیست همی بگذری تیز کام تو چیست
برآنم که تو خویش لهراسپی گر از تخمه‌ی شاه گشتاسپی
چنین داد پاسخ که من بهمنم نبیره‌ی جهاندار رویین تنم
چو بشنید گفتار آن سرفراز فرود آمد از باره بردش نماز
بخندید بهمن پیاده ببود بپرسیدش و گفت بهمن شنود
بسی خواهشش کرد کایدر بایست چنین تیز رفتن ترا روی نیست
بدو گفت فرمان اسفندیار نشاید گرفتن چنین سست و خوار
گزین کرد مردی که دانست راه فرستاده با او به نخچیرگاه
همی رفت پیش اندرون رهنمون جهاندیده‌یی نام او شیرخون
به انگشت بنمود نخچیرگاه هم‌اندر زمان بازگشت او ز راه