به شبگیر هنگام بانگ خروس

به کردن برفتم برای پدر کنون این گزین پیر پرخاشخر
بسی رنج دارد به جای سران جهان راست کرده به گرز گران
همه شهر ایران بدو زنده‌اند اگر شهریارند و گر بنده‌اند
فرستاده باید یکی تیز ویر سخن‌گوی و داننده و یادگیر
سواری که باشد ورا فر و زیب نگیرد ورا رستم اندر فریب
گر ایدونک آید به نزدیک ما درفشان کند رای تاریک ما
به خوبی دهد دست بند مرا به دانش ببندد گزند مرا
نخواهم من او را بجز نیکویی اگر دور دارد سر از بدخویی
پشوتن بدو گفت اینست راه برین باش و آزرم مردان بخواه