| وز انجا بیامد به پردهسرای | ز بیگانه پردخت کردند جای | |
| پشوتن بشد نزد اسفندیار | سخن رفت هرگونه از کارزار | |
| بدو گفت جنگی چنین دژ به جنگ | به سال فراوان نیاید به چنگ | |
| مگر خوار گیرم تن خویش را | یکی چاره سازم بداندیش را | |
| توایدر شب و روز بیدار باش | سپه را ز دشمن نگهدار باش | |
| تن آنگه شود بیگمان ارجمند | سزاوار شاهی و تخت بلند | |
| کز انبوه دشمن نترسد به جنگ | به کوه از پلنگ و به آب از نهنگ | |
| به جایی فریب و به جایی نهیب | گهی فر و زیب و گهی در نشیب | |
| چو بازارگانی بدین دژ شوم | نگویم که شیر جهان پهلوم | |
| فراز آورم چاره از هر دری | بخوانم ز هر دانشی دفتری | |
| تو بیدیدهبان و طلایه مباش | ز هر دانشی سست مایه مباش | |
| اگر دیدهبان دود بیند به روز | شب آتش چو خورشید گیتی فروز | |
| چنین دان که آن کار کرد منست | نه از چارهی هم نبرد منست | |
| سپه را بیارای و ز ایدر بران | زرهدار با خود و گرز گران | |
| درفش من از دور بر پای کن | سپه را به قلب اندرون جای کن | |
| بران تیز با گرزهی گاوسار | چنان کن که خوانندت اسفندیار | |
| وزان جایگه ساربان را بخواند | به پیش پشوتن به زانو نشاند | |
| بدو گفت صد بارکش سرخموی | بیاور سرافراز با رنگ و بوی | |
| ازو ده شتر بار دینار کن | دگر پنج دیبای چین بارکن | |
| دگر پنج هرگونهیی گوهران | یکی تخت زرین و تاج سران |