برآمد بران تند بالا فراز

همه تیغ زهرآبگون برکشید یکایک درآیید و دشمن کشید
بزرگان برو خواندند آفرین که ما را توی افسر و تیغ کین
همه پیش تو جان گروگان کنیم به دیدار تو رامش جان کنیم
همه شب همی لشکر آراستند همی جوشن و تیغ پیراستند
پدر نیز با فرخ اسفندیار همی راز گفت از بد روزگار
ز خون جوانان پرخاشجوی به رخ بر نهاد از دو دیده دو جوی
که بودند کشته بران رزمگاه به سر بر ز خون و ز آهن کلاه
همان شب خبر نزد ارجاسپ شد که فرزند نزدیک گشتاسپ شد
به ره بر فراوان طلایه بکشت کسی کو نشد کشته بنمود پشت
غمی گشت و پرمایگان را بخواند بسی پیش کهرم سخنها براند
که ما را جزین بود در جنگ رای بدانگه که لشکر بیامد ز جای
همی گفتم آن دیو را گر به بند بیابیم گیتی شود بی‌گزند
بگیرم سر گاه ایران زمین به هر مرز بر ما کنند آفرین
کنون چون گشاده شد آن دیوزاد به چنگست ما را غم و سرد باد
ز ترکان کسی نیست همتای اوی که گیرد به رزم اندرون جای اوی
کنون با دلی شاد و پیروز بخت به توران خرامیم با تاج و تخت
بفرمود تا هرچ بد خواسته ز گنج و ز اسپان آراسته
ز چیزی که از بلخ بامی ببرد بیاورد یکسر به کهرم سپرد
ز کهرمش کهتر پسر بد چهار بنه بر نهادند و شد پیش بار
برفتند بر هر سوی صد هیون نشسته برو نیز صد رهنمون