زنی بود گشتاسپ را هوشمند

نویسنده‌ی نامه را خواند شاه بینداخت تاج و بپردخت گاه
سواران پراگنده بر هر سوی فرستاد نامه به هر پهلوی
که یک تن سر از گل مشورید پاک مدارید باک از بلند و مغاک
ببردند نامه به هر کشوری کجا بود در پادشاهی سری
چو آگاه گشتند یکسر سپاه برفتند با گرز و رومی کلاه
همه یکسره پیش شاه آمدند بران نامور بارگاه آمدند
چو گشتاسپ دید آن سپه بر درش سواران جنگاور از کشورش
درم داد وز سیستان برگرفت سوی بلخ بامی ره اندر گرفت
چو بشنید ارجاسپ کامد سپاه جهاندار گشتاسپ با تاج و گاه
ز دریا به دریا سپه گسترید که جایی کسی روی هامون ندید
دو لشکر چو تنگ اندر آمد به گرد زمین شد سیاه و هوا لاژورد
چو هر دو سپه برکشیدند صف همه نیزه و تیغ و ژوپین به کف
ابر میمنه شاه فرشیدورد که با شیر درنده جستی نبرد
ابر میسره گرد بستور بود که شاه و گه رزم چون کوه بود
جهاندار گشتاسپ در قلبگاه همی کرد هر سو به لشکر نگاه
وزان روی کندر ابر میمنه بیامد پس پشت او با بنه
سوی میسره کهرم تیغ‌زن به قلب اندر ارجاسپ با انجمن
برآمد ز هر دو سپه بانگ کوس زمین آهنین شد هوا آبنوس
تو گفتی که گردون بپرد همی زمین از گرانی بدرد همی
ز آواز اسپان و زخم تبر همی کوه خارا برآورد پر