چو ترکان بدیدند کارجاسپ رفت
|
|
همی آید از هر سوی تیغ تفت
|
همه سرکشانشان پیاده شدند
|
|
به پیش گو اسفندیار آمدند
|
کمانچای چاچی بینداختند
|
|
قبای نبردی برون آختند
|
به زاریش گفتند گر شهریار
|
|
دهد بندگان را به جان زینهار
|
بدین اندر آییم و خواهش کنیم
|
|
همه آذران را نیایش کنیم
|
ازیشان چو بشنید اسفندیار
|
|
به جان و به تن دادشان زینهار
|
بران لشگر گشن آواز داد
|
|
گو نامبردار فرخنژاد
|
که این نامداران ایرانیان
|
|
بگردید زین لشکر چینیان
|
کنون کاین سپاه عدو گشت پست
|
|
ازین سهم و کشتن بدارید دست
|
که بس زاروارند و بیچارهوار
|
|
دهدی این سگان را به جان زینهار
|
بدارید دست از گرفتن کنون
|
|
مبندید کس را مریزید خون
|
متازید و این کشتگان مسپرید
|
|
بگردید و این خستگان بشمرید
|
مگیریدشان بهر جان زریر
|
|
بر اسپان جنگی مپایید دیر
|
چو لشکر شنیدند آواز اوی
|
|
شدند از بر خستگان بارزوی
|
به لشکرگه خود فرود آمدند
|
|
به پیروز گشتن تبیره زدند
|
همه شب نخفتند زان خرمی
|
|
که پیروزی بودشان رستمی
|
چو اندر شکست آن شب تیرهگون
|
|
به دشت و بیابان فرو خورد خون
|
کی نامور با سران سپاه
|
|
بیامد به دیدار آن رزمگاه
|
همی گرد آن کشتگان بر بگشت
|
|
کرا دید بگریست و اندر گذشت
|
برادرش را دید کشته به زار
|
|
به آوردگاهی برافگنده خوار
|