برین ایستادند ترکان چین

برین ایستادند ترکان چین دو تن نیز کردند زیشان گزین
یکی نام او بیدرفش بزرگ گوی پیر و جادو ستنبه سترگ
دگر جادوی نام او نام خواست که هرگز دلش جز تباهی نخواست
یکی نامه بنوشت خوب و هژیر سوی نامور خسرو و دین پذیر
نوشتش به نام خدای جهان شناسنده‌ی آشکار و نهان
نوشتم یکی نامه‌ای شهریار چنانچون بد اندر خور روزگار
سوی گرد گشتاسپ شاه زمین سزاوار گاه کیان به آفرین
گزین و مهین پور لهراسپ شاه خداوند جیش و نگهدار گاه
ز ارجاسپ سالار گردان چین سوار جهان‌دیده گرد زمین
نوشت اندران نامه‌ی خسروی نکو آفرینی خط یبغوی
که ای نامور شهریار جهان فروزنده‌ی تاج شاهنشهان
سرت سبز باد و تن و جان درست مبادت کیانی کمرگاه سست
شنیدم که راهی گرفتی تباه مرا روز روشن بکردی سیاه
بیامد یکی پیر مهتر فریب ترا دل پر از بیم کرد و نهیب
سخن گفتنش از دوزخ و از بهشت به دلت اندرون هیچ شادی نهشت
تو او را پذیرفتی و دینش را بیاراستی راه و آیینش را
برافگندی آیین شاهان خویش بزرگان گیتی که بودند پیش
رها کردی آن پهلوی کیش را چرا ننگریدی پس و پیش را
تو فرزند آنی که فرخنده شاه بدو داد تاج از میان سپاه
ورا برگزید از گزینان خویش ز جمشیدیان مر ترا داشت پیش