چو یک چند سالان برآمد برین

شهنشاه و زین پس زریر سوار همه دین پذیرنده از شهریار
همه سوی شاه زمین آمدند ببستند کشتی به دین آمدند
پدید آمد آن فره ایزدی برفت از دل بد سگالان بدی
پر از نور مینو ببد دخمه‌ها وز آلودگی پاک شد تخمه‌ها
پس آزاده گشتاسپ برشد به گاه فرستاد هرسو به کشور سپاه
پراگنده اندر جهان موبدان نهاد از بر آذران گنبدان
نخست آذر مهربرزین نهاد به کشمر نگر تا چه آیین نهاد
یکی سرو آزاده بود از بهشت به پیش در آذر آن را بکشت
نبشتی بر زاد سرو سهی که پذرفت گشتاسپ دین بهی
گوا کرد مر سرو آزاد را چنین گستراند خرد داد را
چو چندی برآمد برین سالیان مران سرو استبر گشتش میان
چنان گشت آزاد سرو بلند که برگرد او برنگشتی کمند
چو بسیار برگشت و بسیار شاخ بکرد از بر او یکی خوب کاخ
چهل رش به بالا و پهنا چهل نکرد از بنه اندرو آب و گل
دو ایوان برآورد از زر پاک زمینش ز سیم و ز عنبرش خاک
برو بر نگارید جمشید را پرستنده مر ماه و خورشید را
فریدونش را نیز با گاوسار بفرمود کردن برانجا نگار
همه مهتران را بر آن‌جا نگاشت نگر تا چنان کامگاری که داشت
چو نیکو شد آن نامور کاخ زر به دیوارها بر نشانده گهر
به گردش یکی باره کرد آهنین نشست اندرو کرد شاه زمین