ز شهری بداد آمدستیم دور
|
|
که ایران ازین سوی زان سوی تور
|
کجا خان ارمانش خوانند نام
|
|
وز ارمانیان نزد خسرو پیام
|
که نوشه زی ای شاه تا جاودان
|
|
بهر کشوری دسترس بر بدان
|
بهر هفت کشور توی شهریار
|
|
ز هر بد تو باشی بهر شهر، یار
|
سر مرز توران در شهر ماست
|
|
ازیشان بما بر چه مایه بلاست
|
سوی شهر ایران یکی بیشه بود
|
|
که ما را بدان بیشه اندیشه بود
|
چه مایه بدو اندرون کشتزار
|
|
درخت برآور هم میوهدار
|
چراگاه ما بود و فریاد ما
|
|
ایا شاه ایران بده داد ما
|
گراز آمد اکنون فزون از شمار
|
|
گرفت آن همه بیشه و مرغزار
|
به دندان چو پیلان بتن همچو کوه
|
|
وزیشان شده شهر ارمان ستوه
|
هم از چارپایان و هم کشتمند
|
|
ازیشان بما بر چه مایه گزند
|
درختان کشته ندرایم یاد
|
|
بدندان به دو نیم کردند شاد
|
نیاید بدندانشان سنگ سخت
|
|
مگرمان بیکباره برگشت بخت
|
چو بشنید گفتار فریادخواه
|
|
بدرد دل اندر بپیچید شاه
|
بریشان ببخشود خسرو بدرد
|
|
بگردان گردنکش آواز کرد
|
که ای نامداران و گردان من
|
|
که جوید همی نام ازین انجمن
|
شود سوی این بیشهی خوک خورد
|
|
بنام بزرگ و بننگ و نبرد
|
ببرد سران گرازان بتیغ
|
|
ندارم ازو گنج گوهر دریغ
|
یکی خوان زرین بفرمود شاه
|
|
ک بنهاد گنجور در پیشگاه
|
ز هر گونه گوهر برو ریختند
|
|
همه یک بدیگر برآمیختند
|