| که تا کیست زان لشکر پرگزند | کجا پیل گیرد بخم کمند | |
| ابا آنک از مرگ خود چاره نیست | ره خواهش و پرسش و یاره نیست | |
| ز مادر همه مرگ را زادهایم | بناکام گردن بدو دادهایم | |
| کس از گردش آسمان نگذرد | وگر بر زمین پیل را بشکرد | |
| شما دل مدارید ازو مستمند | کجا کشته شد زیر خم کمند | |
| مرا نرا که کاموس ازو شد هلاک | ببند کمند اندر آرم بخاک | |
| همه شهر ایران کنم رود آب | بکام دل خسرو افراسیاب | |
| ز لشکر بسی نامور گرد کرد | ز خنجرگزاران و مردان مرد | |
| چنین گفت کین مرد جنگی بتیر | سوار کمندافگن و گردگیر | |
| نگه کرد باید که جایش کجاست | بگرد چپ لشکر و دست راست | |
| هم از شهر پرسد هم از نام او | ازانپس بسازیم فرجام او | |
| سواری سرافراز و خسروپرست | بیامد ببر زد برین کار دست | |
| که چنگش بدش نام و جوینده بود | دلیر و به هر کار پوینده بود | |
| بخاقان چنین گفت کای سرفراز | جهان را بمهر تو بادا نیاز | |
| گر او شیر جنگیست بیجان کنم | بدانگه که سر سوی ایران کنم | |
| بتنها تن خویش جنگآورم | همه نام او زیر ننگ آورم | |
| ازو کین کاموس جویم نخست | پس از مرگ نامش بیارم درست | |
| برو آفرین کرد خاقان چین | بپیشش ببوسید چنگش زمین | |
| بدو گفت ار این کینه بازآوری | سوی من سر بینیاز آوری | |
| ببخشمت چندان گهرها ز گنج | کزان پس نباید کشیدنت رنج |