برادرش را کشته بر بیگناه
|
|
بدشمن سپرده نگین و کلاه
|
همه یکسره دست کرده بکش
|
|
برفتند پیشش پرستار فش
|
بدیشان نگه کرد خسرو بخشم
|
|
دلش پر ز درد و پر از خون دو چشم
|
بیزدان چنین گفت کای دادگر
|
|
تو دادی مرا هوش و رای و هنر
|
همی شرم دارم من از تو کنون
|
|
تو آگهتری بیشک از چند و چون
|
وگرنه بفرمودمی تا هزار
|
|
زدندی بمیدان پیکار دار
|
تن طوس را دار بودی نشست
|
|
هرانکس که با او میان را ببست
|
ز کین پدر بودم اندر خروش
|
|
دلش داشتم پر غم و درد و جوش
|
کنون کینه نو شد ز کین فرود
|
|
سر طوس نوذر بباید درود
|
بگفتم که سوی کلات و چرم
|
|
مرو گر فشانند بر سر درم
|
کزان ره فرودست و با مادرست
|
|
سپهبد نژادست و کنداور است
|
دمان طوس نامدار ناهوشیار
|
|
چرا برد لشکر بسوی حصار
|
کنون لاجرم کردگار سپهر
|
|
ز طوس و ز لشکر ببرید مهر
|
بد آمد بگودرزیان بر ز طوس
|
|
که نفرین برو باد و بر پیل و کوس
|
همی خلعت و پندها دادمش
|
|
بجنگ برادر فرستادمش
|
جهانگیر چون طوس نوذر مباد
|
|
چنو پهلوان پیش لشکر مباد
|
دریغ آن فرود سیاوش دریغ
|
|
که با زور و دل بود و با گرز و تیغ
|
بسان پدر کشته شد بیگناه
|
|
بدست سپهدار من با سپاه
|
بگیتی نباشد کم از طوس کس
|
|
که او از در بند چاهست و بس
|
نه در سرش مغز و نه در تنش رگ
|
|
چه طوس فرومایه پیشم چه سگ
|