چو لشکر بیامد ز دشت نبرد

چو لشکر بیامد ز دشت نبرد تنان پر ز خون و سران پر ز گرد
خبر شد ز ترکان به افراسیاب که بیدار بخت اندرآمد به خواب
همان سرخه نامور کشته شد چنان دولت تیز برگشته شد
بریده سرش را نگونسار کرد تنش را به خون غرقه بر دار کرد
همه شهر ایران جگر خسته‌اند به کین سیاوش کمر بسته‌اند
نگون شد سر و تاج افراسیاب همی کند موی و همی ریخت آب
همی گفت رادا سرا موبدا ردا نامدارا یلا بخردا
دریغ ارغوانی رخت همچو ماه دریغ آن کیی برز و بالای شاه
خروشان به سر بر پراگند خاک همه جامه ها کرد بر خویش چاک
چنین گفت با لشکر افراسیاب که مارا بر آمد سر از خورد و خواب
همه کینه را چشم روشن کنید نهالی ز خفتان و جوشن کنید
چو برخاست آوای کوس از درش بجنبید بر بارگه لشکرش
بزد نای رویین و بربست کوس همی آسمان بر زمین داد بوس
به گردنکشان خسرو آواز کرد که ای نامداران روز نبرد
چو برخیزد آوای کوس از دو روی نجوید زمان مرد پرخاشجوی
همه رزم را دل پر از کین کنید به ایرانیان پاک نفرین کنید
خروش آمد و ناله‌ی کرنای دم نای رویین و هندی درای
زمین آمد از سم اسپان به جوش به ابر اندر آمد فغان و خروش
چو برخاست از دشت گرد سپاه کس آمد بر رستم از دیده‌گاه
که آمد سپاهی چو کوه گران همه رزم جویان کندآوران